گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دوم
« احتجاج شیخ مفید أبو عبد اللَّه محمّد بن محمّد بن محمّد بن نعمان رضی اللَّه عنه »
-






361 این ماجرا را شیخ أبو علیّ حسن بن (1) « احتجاج شیخ مفید أبو عبد اللَّه محمّد بن محمّد بن محمّد بن نعمان رضی اللَّه عنه »
معمّر در سال 423 هجري از شیخ مفید نقل میکند که گفته است: در خواب دیدم که در راهی گذر میکردم و مردم بسیاري
گرداگرد هم بودند. گفتم این چیست؟ گفتند: این حلقهاي است در گرد مردي که موعظه میکند. گفتم: آن مرد کیست؟ گفتند:
عمر بن خطّاب است. پیش رفته و مردم را کنار زدم و درون حلقه درآمدم بناگاه مردي را دیدم براي مردم سخنرانی میکند در باره
چه دلالتی به فضیلت أبو «1» « ثانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی الْغارِ » : چیزي که من نفهمیدم و سخنش را بریده و گفتم: اي شیخ بمن بگو کلمه
1) أوّل اینکه: خدا پیغمبرش را یاد کرده ) بکر دارد؟ گفت: دلالت آن به فضل أبو بکر از شش راه است: ص: 658
دوم دو تا). و دوم: شرح داده که هر دو تن در یک جا بودند و به ) « ثانِیَ اثْنَیْنِ » : او خوانده و فرموده « دوم » و أبو بکر را با او آورده و
وقتی که هر دو در غار بودند). سوم: او را به پیغمبر بسته که در صحبت آن ) « إِذْ هُما فِی الْغارِ » : یک دیگر الفت داشتند که فرموده
چون که به همراه خود گفت). چهارم: از این رو که ) « إِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ » : حضرت بوده تا آنان را همرتبه کرده باشد که فرموده
اندوه مخور). پنجم: اعلام به اینکه بدو ) « لا تَحْزَنْ » : گزارش داده از مهرورزي پیغمبر بدو براي موقعیتی که نزد او داشته و فرموده
براستی که خداوند ) « إِنَّ اللَّهَ مَعَنا » : خبر داده راستش خدا بهمراه ما است، برابر هم و یار آنان است و دفاع کن از هر دوشان و فرموده
فَأَنْزَلَ اللَّهُ » : بهمراه ما است). و ششم: گزارش داده از نزول سکینه بر أبو بکر، زیرا پیغمبر که هرگز جدا از سکینه نبوده و فرموده
و این شش مقام است در آیه که دلالت دارند بر فضل أبو بکر در آیه غار که تو و دیگران را امکان دست یافتن بدانها .« سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ
1) شیخ مفید رحمه اللَّه گفته: من بدو گفتم: سخن خود را پروراندي و شرح آن به نهایت ) نبوده است. ص: 659
رساندي تا آنجا که هیچ آفریدهاي نتواند حجّت فضل یارت را بر آن افزاید جز اینکه من بیاري خدا و توفیق او آنچه را آوردي
چون خاکستري در برابر باد سخت بر باد خواهم داد. امّا اینکه گفتی خداوند ذکر پیغمبر نموده و أبو بکر را دومی آن حضرت
بجان خودم سوگند که آنان با هم دو تا بودند و .« تعداد » و « شمار » شمرده هیچ فضلی از آن مستفاد نمیشود زیرا گزارشی است از
باشند، پس در ذکر شماره « دو تا » ما میدانیم یک مؤمن و یک کافر با هم دو تا باشند چنانچه یک مؤمن و یک مؤمن هم در شمار
براي تو فائدهاي نباشد که مورد اعتماد گردد و اثبات فضل نماید. و امّا اینکه گفتی آنان را به اجتماع در یک جا وصف کرده؛
مانند همان جمع در شمار است، زیرا در یک مکان بسا که مؤمن و کافر گرد هم آیند چنانچه در شمار، مؤمن و کافر با هم رده
میشوند و نیز مسجد پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله شریفتر از غار است و در آن مؤمن و منافق و کافر هم با هم گرد میآمدند و در
را ص: 660 چیست که به تو چشم دوخته و به سویت شتابانند،. از «1» پس کافران » : این باره است قول خداي تعالی
صفحه 166 از 174
1) و نیز کشتی نوح مجمع پیغمبر و شیطان و چهارپایان بود و روشن است که ) .« راست و از چپ گروه گروه- معارج: 36 و 35
اجتماع در یک جا دلالت ندارد بر فضلی که تو دعوي کردي و این دو وجه فضیلت باطل شدند. امّا اینکه گفتی وابستگی أبو بکر
را به ذکر صحبت و همدمی با پیغمبر از دو فضل نخست سستتر است، زیرا صحبت و همدمی هم میتواند میان مؤمن و کافر باشد،
یارش که با او گفت و شنود میکرد گفت: آیا به آن که تو را از خاك و سپس از نطفه » : و دلیل بر آن قول خداوند عزّ و جلّ است
1) و نیز صاحب و همدم ) ص: 661 .« آفرید و آنگاه مردي راست بالا و تمام اندام کرد کافرشدهاي؟!- کهف: 36
در باره همدمی خردمند با چهارپا گفته میشود و دلیلش گفته مردم عرب زبانست که الاغ را صاحب آدمی خواندند و گفتند:
حمار که با حمار باشد بارکش است، چون تو با او تنها شوي چه بد صاحبی باشد. و نیز بیجانی را با موجود زنده صاحب
نامیدهاند، مثلًا قول شاعر در باره شمشیر: بدیدار هند رفتم پس از کنارهگیري از او، به همراهم صاحب و یاري بود بیزبان.
مقصودش از صاحب بیزبان شمشیر است و چون که صاحب به همراهی مؤمن و کافر و خردمند و چهار پا و حیوان و جماد گفته
این خود و بال و کاستی او است و دلیل بر « اندوه مخور » : شده هیچ حجّتی براي یار تو در آن نباشد. و امّا اینکه گفتی به او فرموده
است و این اندوه خوري أبو بکر یا « لا تفعل » خطاي او، زیرا دلالت بر نهی او دارد از اندوه خوردن چون صیغه نهی آورده که
طاعت بوده یا گناه، اگر طاعت بوده که پیغمبر از طاعت نهی نمیکرد بلکه بدان فرمان میداد و دعوت میکرد و اگر گناه بوده
نهی از آن ص: 662 درست باشد و آیات و دلیلی نیامده که أبو بکر امتثال کرده باشد و از اندوه خوري کناره کرده
راستش پیغمبر به او اعلام کرده که خدا همراه من است و مرا یاري کند و از « خدا همراه ما است » : باشد. ( 1) و امّا اینکه فرمود
ما خودمان فرو فرستادیم ذکر (قرآن) را و براستی که ما برایش نگهبانیم- » : خودش بلفظ جمع تعبیر کرده؛ چنان که خدا فرموده
و گفتهاند که أبو بکر گفته: اي رسول خدا اندوه من براي برادرت علیّ بن أبی طالب است که چه شود او را (زیرا در .« حجر: 9
همان شب که آن حضرت با أبو بکر از مکّه بیرون رفته و در غار مخفی شدند حضرت أمیر علیه السّلام در بستر آن حضرت خوابیده
یعنی با من و برادرم « براستی که خدا با ما است » : بود که نقطه هجوم چندین مرد شمشیر زن قریش بود) و پیغمبر در جوابش فرمود
این خلاف قرآنست زیرا آنکه بر او سکینه فرود « سکینه بر أبو بکر فرود آمده » علیّ بن أبی طالب علیهما السّلام. و امّا اینکه گفتی
و اگر بر أبو بکر سکینه « وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها » : فرموده « أنزل السّکینۀ » شده همانست که خدا او را با لشکریانش تأیید کرده و دنبال
فرود آمده باشد باید او مؤیّد بلشکریان خدا شده باشد و این کلمه پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله را از مقام و جایگاه پیغمبري بیرون برد
و اگر اینجا را به سود صاحبت نگفته میگذاشتی برایش بهتر بود زیرا ص: 663 خدا در دو جاي قرآن بنزول سکینه
بر پیغمبر خود تصریح کرده که همراهش مؤمنان بودند و آنان را هم با آن حضرت در این فضیلت شریک کرده و در یکی از آنان
آنگاه خداوند آرامش و سکینه خود را بر پیامبرش و بر مؤمنان فرو فرستاد و سپاهیانی که آنان را نمیدیدند فرو فرستاد- » : فرموده
پس خداوند سکینه و آرامش خود را بر پیامبرش و بر مؤمنان فرو آورد و سخن پرهیزگاري » : 1) و در جاي دیگر فرموده ) .« توبه: 26
پس خداوند سکینه و آرامش » : و چون آن حضرت در غار بود نزول سکینه را خاصّ او فرمود که .« را با آنان همراه داشت- فتح: 26
اگر همراه آن حضرت مؤمنی بود او را هم شریک میکرد در نزول سکینه، چنان که در موارد « خود را بر او فرو فرستاد- الآیه
گذشته مؤمنان را با او شریک کرده براي اینکه همراه او بودند و اخراج أبو بکر از نزول سکینه دلیل است بر اخراج او از ایمان و
الحمد للَّه. شیخ مفید گفته: عمر بن خطّاب در پاسخ من حیران ماند و نتوانست جوابی بدهد و مردم پراکنده شدند و من هم از
خواب بیدار شدم. ص: 664
« بر أبو العلاء المعرّي در پاسخ به پرسشهاي مرموزانه او » «- رضی اللَّه عنه و أرضاه -«1» احتجاج علم الهدي سیّد بزرگوار مرتضی »
« بر أبو العلاء المعرّي در پاسخ به پرسشهاي مرموزانه او » «- رضی اللَّه عنه و أرضاه -«1» احتجاج علم الهدي سیّد بزرگوار مرتضی »
صفحه 167 از 174
بر سیّد مرتضی قدّس سرّه وارد شده و گفت: اي سیّد! نظر شما در باره کلّ چیست؟ سیّد: نظر شما «2» -362 أبو العلاء المعرّي (1)
« تدویر » چیست؟ سیّد: نظر شما در باره «1» « شعري » در باره جزء چیست؟ أبو العلاء: نظر شما در باره ص: 665
چرخ) چیست؟ أبو العلاء: ) «2» « ناعوره » و « تحیّز » چیست؟ أبو العلاء: شما در عدم انتهاء چه عقیدهاي دارید؟ سیّد: نظر شما در باره
شما در باره هفت چه عقیدهاي دارید؟ سیّد: نظر شما در زاید برّيّ (نموّکننده خشکی) بر هفت چیست؟ أبو العلاء: نظر شما در باره
چهار چیست؟ سیّد: شما در باره یک و دو چه عقیدهاي دارید؟ أبو العلاء: شما در باره مؤثّر چه نظري دارید؟ سیّد: شما در باره
مؤثّرات چه عقیدهاي دارید؟ أبو العلاء: نظر شما در باره دو چیز نحس چیست؟ سیّد: نظر شما در باره دو چیز سعد چیست؟ با این
أبو العلاء گفت: این را از کجا اخذ .« هر ملحدي؛ ملهد است » جواب أبو العلاء مبهوت شد. راوي گوید: سیّد به او گفت: بدان که
.« اي پسرك من، به خدا انباز مگیر، که انباز گرفتن هر آینه ظلم بزرگی است- لقمان: 13 » : کردهاي؟ سیّد گفت: از این آیه
1) با شنیدن این کلام؛ أبو العلاء برخاسته و خارج شد، پس سیّد قدّس سرّه گفت: آن مرد از نزد ما ) ص: 666
غائب شد و پس از این دیگر ما را نخواهد دید. فردي از سیّد خواستار شرح آن رموز و اشارات شد، پس سیّد گفت: او از من در
میکند، پس در آن جویاي نظر من شد « عالم کبیر » باره کلّ پرسید، و به اعتقاد او کلّ قدیم است، و در این باره اشاره به عالمی بنام
و خود اراده کرده بود که آن قدیم است. پس من نیز او را در این پرسش این گونه پاسخ دادم که: نظر تو در باره جزء چیست؟ زیرا
محدث و پدیده بوده و آن از عالم کبیر تولّد یافته و این جزء نزد ایشان همان عالم صغیر است، و مراد من از این « جزء » نزد ایشان
پرسش این بود که اگر صحّت محدث و پدیده بودن این عالم ثابت شود، پس این جواب همان است که بدان اشاره کرده یعنی اگر
محدث باشد آن (عالم کبیر) نیز محدث خواهد بود، زیرا این عالم بنا بر نظر خود او از جنس همان عالم کبیر است، و چیز واحد
نمیشود مقداري از آن قدیم باشد و مقداري از آن جدید، پس او با این پرسش من سکوت کرد. و امّا شعري؛ قصد داشت بگوید
1) پس من پرسیدم: نظر تو در باره تدویر چیست؟ خواستم بفهمانم که ) که آن از ستارگان سیّاره نیست. ص: 667
فلک در تدویر و گردش و دوران است، پس شعري هیچ قدح و ضرري در این زمینه ندارد. و امّا عدم انتهاء، قصد او این بود که
بگوید: عالم پایان پذیر نیست زیرا قدیم است. پس من به او اعلام نمودم که تحیّز و تدویر در نزد من صحیح میباشد و این هر دو
بود زیرا آنها نزد ایشان احکامی « ستارگان هفتگانه سیّارات » دلالت بر انتهاي عالم دارد. و امّا هفتی که أبو العلاء بیان کرده، قصدش
دارد، پس من گفتم: کلام شما باطل است زیرا که مدار اینها بر زاید برّي است که در او تحکّم است و این حکم منوط و مربوط
است به این ستارگان سیّارات هفتگانه که در نزد اینان: زهره و مشتري و مریخ، و عطارد، و خورشید، و ماه، و زحل است نیست
طبایع چهارگانه بود. پس من در پاسخ او گفتم: نظر تو « چهار » چنان که در محلّ و مکان خود مذکور است. و امّا مراد او از گفتن
در باره طبیعت واحده ناریه چیست که از آن جانداري متولّد گردد که پوست آن دستهاي مردمان را بدبوي و متعفّن گرداند سپس
آن پوست را در آتش اندازند بوي بد و زننده آن میسوزد، و پوست صحیح و سالم باقی ص: 668 میماند، زیرا
خداي تعالی جاندار را بر طبیعت آتش آفریده، و آتش؛ آتش را نمیسوزاند، و این بعید نیست که خداوند از برف نیز کرمهاي
بسیار خلق و آشکار ساخته و آن بر طبیعتی واحد است، و آب نیز در دریا بر دو طبیعت است، از آن موجوداتی مانند ماهی و
غورباغه و مار و لاك پشت و غیر آن تولّد مییابند، و نزد أبو العلاء حیات و زندگانی تنها در پرتو طبایع چهارگانه بدست میآید،
را نموده بود. پس من پرسیدم: نظر تو در باره « زحل » قصد « مؤثّر » و این مطالبی که گفتم ناقض عقیده او است. ( 1) و امّا با پرسش از
تمام مؤثّرها چیست، و قصد من از این پرسش آن بود که اگر میگفت همه- اعمّ از حادث و قدیم- مؤثّراتند پس مؤثّر قدیم
چگونه مؤثّر در امر حادث باشد؟! و امّا قصد او از گفتن: دو نحس؛ این بود که آن دو از ستارگان سیّارهاند که هر گاه با هم اجتماع
کنند از میانشان سعد و خوشبختی رخت بربندد. پرسیدم: نظر تو در باره دو سعد چیست؟ وقتی اجتماع میکنند نحس از میانشان
میرود، این حکمی است که خداوند آن را باطل داشته تا بیننده دریابد که احکام تعلّقی به مسخّرات ندارند، زیرا هر شاهدي
صفحه 168 از 174
گواهی میدهد که هر گاه عسل و شکر را با هم ص: 669 آمیزند از آن معجون؛ هرگز دو میوه تلخ حاصل نخواهد
شد، و دو میوه تلخ نیز در صورت اجتماع تبدیل به شکر و شیره انگور نخواهد شد، و این دلیلی بر بطلان عقیده ایشان است. ( 1) و
زیرا در لغت این گونه آمده ،« هر فرد مشرکی ظالم است » : قصدم گفتن این جمله بود که « هر ملحدي؛ ملهد است » : امّا اینکه گفتم
این را أبو العلاء ،« فرد ملهد همان ستمکار است » و ،« فرد ملحد کسی است که از مسائل دینی عدول و کوتاهی کرده باشد » : است که
اي پسرك من، به خدا انباز مگیر، » : نیک دریافت پس پرسید: بگو ببینم دلیل علمی آن چیست، پس من نیز این آیه را تلاوت نمودم
و نیز گفته شده: أبو العلاء هنگام خروج از عراق در باره شخصیت سیّد .« که انباز گرفتن هر آینه ظلم بزرگی است- لقمان: 13
مرتضی رضی اللَّه سؤال شد، پس با سرودن این دو بیت حرف خود را زد: اي پرسندهاي که نزد من آمدهاي که از او بپرسی، این را
بدان که او مردي عاري از هر عیب است! اگر نزد او حاضر شوي همه مردم را در یک مرد، همه دهر را در ساعتی، و همه زمین را
در سرائی خواهی یافت!. ص: 670
به شیوهاي بیسابقه در » « احتجاج سیّد رضی اللَّه عنه در تفضیل و تقدیم ائمّه علیهم السّلام بر همگان جز پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله »
« رساله باهره در فضل عترت طاهره » «: رسالهاي بنام
به شیوهاي بیسابقه در » « احتجاج سیّد رضی اللَّه عنه در تفضیل و تقدیم ائمّه علیهم السّلام بر همگان جز پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله »
-363 گوید: و از جمله مطالبی که مؤیّد تقدیم و تفضیل ایشان بر سایر (1) « رساله باهره در فضل عترت طاهره » «: رسالهاي بنام
مردمان میباشد این است که: بدرستی خداي تعالی ما را راهنمایی فرموده که شناخت اینان مانند معرفت به حضرت حقّ است، چرا
که آن شناخت عبارت از ایمان و اسلام است، و اینکه جهل بدیشان و تردید در باره آنان همچون جهل و تردید نسبت به حضرت
حقّ تعالی است، چرا که آن منتهی به کفر و خروج از ایمان میباشد، و این منزلت را هیچ بنی بشري جز رسول خدا صلّی اللَّه علیه و
آله ندارد، و پس از آن حضرت؛ براي أمیر المؤمنین و ائمّه از فرزندان او- بر تمامشان سلام باد- میباشد، زیرا معرفت به نبوّت
انبیاي گذشته؛ از آدم گرفته تا حضرت عیسی علیهما السّلام بر ما واجب نیست، و به هیچ کدام از تکالیف ما تعلّق ندارد، و تنها
قرآن به اینکه نام افرادي را با عنوان انبیاي گذشته آورده و ما نیز بدانها معرفت یافتیم فقط براي تصدیق کتاب خدا بود، و گر نه
هیچ دلیلی بر وجوب معرفت ما بدیشان ص: 671 نیست، و به هیچ کدام از تکالیف ما تعلّق ندارد. ( 1) و این مطلب
براي ما باقی مانده که دلائل اثبات ادّعاي خود را بیان کنیم. از دلائلی که ثابت میکند معرفت به امامت افرادي که گفتیم از جمله
ایمان است و اخلال در آن کفر و بازگشت از ایمان، و این بدون هیچ اختلافی به اجماع شیعه امامیّه رسیده، و اجماع اینان حجّت
است، چرا که سخنان فردي که حجّت است و معصوم که هر عقل و اندیشهاي در هر دوره و زمانهاي دلالت بر وجود آن میکند، و
در کتاب «1» « پاسخ به مسائل تبانیات » بر این طریق در جاي جاي کتاب دلیل آوردیم، و پاسخ بدانها را بطور کامل در مجموعه
بطور مخصوص بیان نمودیم، زیرا این کتاب مبتنی بر صحّت همین اصل «2» « نصرة ما انفردت به الشّیعۀ الإمامیّۀ من المسائل الفقهیّۀ »
1) و امکان دارد استدلال بر وجوب معرفت به ایشان علیهم السّلام به اجماع امّت؛ افزون از آنچه ) میباشد. ص: 672
ما از اجماع امامیّه نمودیم بشود. و این بدان خاطر است که تمام شافعی مذهبان معتقدند که صلوات فرستادن در تشهّد آخر نماز
فریضهاي واجب و یکی از ارکان نماز است، و در صورت هر گونه نقص و اخلال در آن نماز باطل میشود، و غالب آنان معتقدند:
صلوات فرستادن در این تشهّد بر آل پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله در وجوب و لزوم و وقوف اجزاء صلوات بر آنان همچون صلوات بر
پیامبر است. و باقی اینان معتقدند که صلوات بر آل عملی مستحبّی است نه واجب، پس بنا بر قول نخست بر نمازگزار معرفت
بدیشان واجب است از آنجا که صلوات فرستادن بر اینان بر او واجب میباشد، زیرا صلوات بر آنان فرع بر معرفت بدیشان میباشد،
و هر که معتقد به مستحبّی بودنش دارد پس آن از جمله اعمال عبادي است، هر چند مسنون و مستحبّ باشد، و رعایت و تعبّد به آن
صفحه 169 از 174
اقتضاي تعبّد به آن چیزي را میکند که جز با معرفت و شناخت به کمال نمیرسد. و غیر از شافعی مذهبان هیچ کس منکر این
مطلب نیست که صلوات بر پیامبر و آل ص: 673 او در تشهّد مستحبّ است، با این حال دیگر جاي چه شبهه و
شکّی میماند که این حضرات صلّی اللَّه علیه و آله افضل و اجلّ مردمند، و اینکه ذکر و یادشان در نماز واجب است، و نزد غالب
افراد امّت از شیعیان امامیّه، و جمهور شافعی مذهبان: نماز با ترك صلوات بر آنان باطل میشود. و آیا مانند این فضیلت براي
مخلوقی جز آنان هست یا از اینان تعدّي میکند؟! ( 1) و از جمله مواردي که میشود بر آن استدلال نمود این است که خداي تعالی
بر تمام قلوب و دلها الهام فرموده و نهال تعظیم شأن و اجلال قدر و مرتبه آنان را در جان همه- با اختلاف عقیده و کیش و
مذهبشان- نشانده، و آنچه این گروه بزرگ با داشتن عقیده و مذهب مختلف و گوناگون بر آن متّفق القول شدهاند همتاي اجماع
ایشان بر تعظیم و بزرگداشت همان گروهی است که یاد کردم، زیرا بیشترین ایشان قبور مقدّس آن حضرات را زیارت میکنند و از
اقصی نقاط دنیا قصد مشاهد و محلّ دفن آنان را میکنند؛ همان مواضعی که براي نمازگزاردن و حلول در آنجا مشخّص و معیّن
شده، و در این راه اموال بسیاري را خرج میکنند، و عمر زیادي را صرف مینمایند. همچنین تعداد بسیاري که از شمار خارجند به
من خبر دادهاند که أهل نیشابور ص: 674 و دیگر موالیان آن حضرات در شهرهاي دیگر؛ ( 1) در هر سال به قصد
شهر طوس براي زیارت حضرت رضا علیه السّلام از شهرهاي خود با آنچنان کاروانهاي بزرگی خارج میشوند که جز با کاروانهاي
سفر به بیت اللَّه الحرام قابل قیاس نیست، اینها همه با توجّه به انحراف و عدولی است که از أهل خراسان در این جهت معروف
است، و نیست این تسخیر دلهاي سخت و عطوفت و الفت این امّت ناپخته جز خارق عادت و معجزه و امري خارج از امور مألوف، و
گر نه چه چیز این مخالفینی که از اینان دوري میکردند را بدین کیش و آئین حمل میکند؟! و سرگرم آن شده و بامدادان بدان
جا روند و در آن مشاهد از خداي تعالی طلب روزي، و حلّ مشکلات مینمایند و به برکات آنجا درخواست حاجت و دفع بلیّات
میکنند، و احوال ظاهر نه دلالتی بر وجوب آن دارد و نه اقتضا مینماید و نه نیازي بدان دارد، و گر نه این عمل را در باره معتقدات
خودشان میکردند، حال اینکه بیشتر ایشان اعتقاد به امامت و فرض طاعت او دارند، و اینکه او در دیانت موافق و مساعد ایشان
است نه مخالف و معاند، و از محالات است که اینان این کار را براي اعراض دنیایی انجام داده باشند، زیرا دنیا نزد غیر این طائفه
فراهم و موجود، و نزد اینان ص: 675 مفقود است، ( 1) و این عمل از ایشان نه براي تقیّه است و نه براي سالم
ماندن، چرا که عمل تقیّه در مورد اینان است نه خودشان، و نه براي خوف است و نه به جهت سلطه، و هر خوف و ترسی تنها از
خود آنان است، در این میان هیچ دلیلی باقی نمیماند جز داعی دین (خواننده به سوي دین)، و این امر غریب و شگفتانگیزي است
که در مانند آن هیچ چیزي جز مشیّت و خواست خداوند نفوذ ندارد، و نیرو و قدرت قادر قهّاري که هر مشکلی را از میان بر
میدارد، و همه سر تعظیم به خواست و فرمان او میدارند. و کسی که متوجّه این مزیّت نشده یا خود را به نفهمی میزند یا دیده فرو
میبندد با اینکه آن را میبیند شایسته نیست بگوید: دلیل تعظیم مردم غیر شیعی براي این افراد آن طور نیست که شما بدان بالیدهاید
و آن را بزرگ داشته و خارق عادت و خروج از مسائل طبیعی میدانید، بلکه مطلب این است که چون این حضرات از عترت پیامبر
صلّی اللَّه علیه و آله هستند و هر که خود پیامبر را بزرگ میدارد ناچار باید عترت و أهل بیت آن حضرت را نیز تعظیم و تکریم
نماید، و چون زهد و ترك دنیا و عفّت و علم نیز به مسأله عترت اضافه شود بر اجلال و بزرگداشت این حضرات به جهت زیاد
شدن اسباب میافزاید. و پاسخ به این شبهه ضعیف: این است که دیگر از اقوام ایشان علیهم السّلام در نسب و ص:
676 حسب ( 1) و قرابت به پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله در صفاتی که بر شمردي با آن حضرات شریک و همتایند و هر کدام
خصوصیاتی مانند: عبادات ظاهري و زهد و علائمی زیبا و ویژگیهاي نیک و خوبی دارند، اعمّ از فرزندان پدرانشان و از فرزندان
عمویشان عبّاس، با این حال ما هیچ اجماعی در بزرگداشت اینان و زیارت قبورشان و طلب شفاعت از ایشان را ندیدیم، و نه
درخواست دفع بلیّات و بیماریها، و ما هیچ محلّ زیارتی را در این اشتراك معاینه نکردیم، در غیر این صورت کدامیک از افراد این
صفحه 170 از 174
عترت در اعظام و اجلال به پاي شخصیتهایی مانند حضرات باقر و صادق و کاظم و رضا- صلوات اللَّه علیهم أجمعین- میرسند، و
اینکه جداي جماعتی از صالحان عترت و زاهدانشان که مورد تعظیم فرقهاي از امّت و مورد اعراض گروهی دیگرند، همان گروهی
که مورد تعظیم و احترام و تقدیم میباشند هرگز در اعظام و اجلال بپاي آن حضراتی نمیرسند که در ابتدا یادشان نمودم، و اگر
نبود که تفصیل این مطلب ملحوظ و معلوم است حتماً آن را با تمام طول و تفسیرش شرح میدادم، و تمام آنان که به کنایه گفتم
نام میبردم، بنا بر این ما میان هر معظّم و مقدّمی از عترت را نظر انداختیم، تا دانسته شود آن مطالبی که گفتیم تماماً حقّ واضح
ص: 677 است و جز آن همه و همه باطل و معیوب میباشد. ( 1) و بعد؛ بطور ضروري پر واضح است که حضرات
باقر و صادق علیهما السّلام و امامان بعدي از فرزندان آن دو علیهم السّلام در دیانت و اعتقاد و فتوا به حلال و حرام دقیقاً خلاف
مذاهب مخالف امامیّه بودند، و اگر شکّی در هر مورد این مطالب باشد هیچ شکّ و شبههاي بر فرد منصف باقی نمیماند که اینان
بر عقیده و مذهب فرقههاي مختلف نبودند همان فرقی که در تعظیم آن حضرات متّفق القول بودند و بواسطه آنان به خداوند تقرّب
میجستند، با این وجود دیگر چگونه جاي اعتراض شکّ و تردیدي در آنچه گفتیم باقی میماند؟! و این مطلب ضرورتاً معلوم است
که مشایخ و بزرگان شیعه امامیّه و گذشتگانشان در آن دوره از خواصّ و أصحاب حضرات باقر و صادق علیه السّلام و همراه و
مصاحب آن دو بودند، و تمام عقایدشان را از ایشان گرفته و ملازم و متمسّک به آنان بودند، و تمام عقائد و دین اینان را اظهار
میداشتند که یا مورد تصحیح آن حضرات قرار میگرفت یا ردّ میشد همه و همه را از آن بزرگواران اخذ و دریافت میداشتند،
پس چنانچه آنان از آن مشایخ راضی نبودند و اقرار بدیشان نداشتند بطور قطع نسبت این مذاهب را بر ایشان ردّ میکردند، و از
تمامشان اظهار برائت کرده و رهایشان میساختند، و هر گونه مواصله و ص: 678 مجالست و ملازمت و موالات و
مصافات و مدح و ثنا را میان خود و ایشان نفی میفرمودند، و همه را تبدیل به سرزنش و مذمّت و برائت و عداوت میساختند، پس
چنانچه آن حضرات به این مذاهب هیچ اعتقاد و رضایتی نداشتند حتماً براي ما بیان داشته و توضیح میدادند، و اگر براي این
مطالب همین یک دلیل نبود همان بسنده میکرد و بینیاز میساخت. ( 1) و چگونه دل فرد عاقل به این مطلب خوش میشود یا در
مسائل دین جایز میشمرد که آدمی دیگري را- که خود را حقّ و باقی را باطل میداند- تعظیم داشته و بزرگ بدارد؛ سپس در
تعظیم و احترام پا را فراتر نهاده و آن را به کمال رساند، و آیا مانند یک همچنین مسألهاي پیش آمده است؟ یا سنّت و آدابی بر آن
گذشته است؟ آیا نمیبینید که شیعیان امامیّه هیچ توجّهی به مخالفین خود از عترت نمیکنند، و التفاتی به منحرفین از جادّه دیانت و
طریق روشن ولایت نمیدارند، و ذرّهاي مدح و تعظیم بدو عطا نمیکنند، تا چه رسد به افراط در تعریف و تعظیم، بلکه اظهار برائت
کرده و با او دشمنی میکنند، و کار او را در تمام احکام مطابق با فردي قرار میدهند که هیچ نسب و حسب و خویشی و علقهاي
ندارد، و این مطلب دیده را باز میسازد که خداي تعالی در مورد این جماعت ص: 679 معجزه و خارق عادتی
فرموده و طبیعت و نهاد را تغییر داده تا بزرگی منزلت و شرافت مرتبت ایشان را بخوبی بیان فرماید، و این فضیلتی افزون بر فضائل
دیگر، و زیادتی بر تمام خصائص و مناقب است، و همین مطلب در بیان برهانی آشکار و میزانی برتر و بالاتر کفایت میکند، وَ
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ. [مؤلّف کتاب رحمه اللَّه گوید:] این کتاب را با سخنان سیّد علم الهدي رضی اللَّه عنه به پایان بردم، وَ
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ، و صلوات و سلام بر بهترین خلق خدا محمّد و آل پاك و طاهر و معصومش باد، خدا براي ما کافی و نیکو
کارگزار و پشتیبانی است با شکر و سپاس از درگاه احدیّت ترجمه این کتاب شریف را در تاریخ دوازدهم رمضان المبارك 1423
هجري قمري مطابق با یک شنبه، بیست و ششم آذر ماه 1381 شمسی به پایان رساندم، امید که این آخرین خدمت من نباشد و تا
آخرین لحظه عمر براي آثار أهل بیت عصمت و طهارت- علیهم السّلام- خدمت کنم. آمین یا ربّ العالمین. بهراد جعفري.
درباره